کتابخانه عمومی آزادگان ساری

لذت خواندن کتاب
کتابخانه عمومی آزادگان ساری

امانت کتاب؛ سالن های مطالعه؛ مجلات و روزنامه؛ بخش کودک مجهز؛ کافی نت؛ بوفه؛ و ...

بایگانی

در روز بیست و سوم بهمن، «سالروز تشکیل کمیته های انقلاب اسلامی ایران به فرمان امام خمینی ره»، نشست کتابخوانی با حضور 100 نفر از علاقمندان به کتاب و کتابخوانی با موضوع «انقلاب اسلامی ایران و آشنایی با شخصیت والای امام خمینی رهبر کبیر جمهوری اسلامی ایران» در کتابخانه عمومی آزادگان شهر ساری برگزار شد.




در این نشست هفت  نفر از دانش آموزان عضو کتابخانه ی عمومی آزادگان، به معرفی 7 کتاب پرداختند که عبارتند از: «عطر گل های خورشید 2» نوشته ی مرضیه غفار توسط مهتاسادات ابراهیمی، «عطر گل های خورشید 3»» نوشته ی مرضیه غفار توسط ثنا جعفری، «رازهای روزهای بهاری 3» نوشته ی امیرحسین زمانپور توسط سیده مهنا قربانی، «ستاره های آسمانی نماز 1» نوشته ی مرضیه غفار توسط یاس احمدیان، «بچه ها و نیازمندان» نوشته ی مرتضی امین توسط الهام عنایتی، « بچه ها و کاردستی» نوشته ی مرتضی امین توسط  فاطمه فیروزیان، و  «سردار سبز»  نوشته ی مهدی میرکیایی توسط ترنم کیایی.


کتاب سردار سبز

ترنم کیائی از کلاس خانم پریچهره

صد سال پیش در زمان قاجار، جنگ جهانی اول شروع شد که در آن انگلستان و روسیه با هم متحد شدند تا ایران را اشغال کنند. در آن زمان، میرزا کوچک خان از شمال کشور، تصمیم گرفت با آن ها مبارزه کند. به همین دلیل، میرزا، به گیلان بازگشت و با خواهر زاده ی خود اسماعیل و دوست اسماعیل، حمزه و دو تفنگ قدیمی در مسیر روس ها که از گوراب به ماسوله می رفتند؛ کمین کردند. وقتی روس ها با اسب هایشان به آن ها نزدیک شدند؛ اسماعیل و حمزه، تعدادی از سربازان را با تفنگ کشتند و میرزا  با تبر به سینه ی سربازان می زد. آن ها تمام تفنگ ها و اسب های روس ها را گرفتند و روس ها را اسیر کردند. روزی میرزا و دوستانش متوجه شدند که زنی گیلانی بین روس ها وجود دارد. آن ها فهمیدند که این زن طعمه است تا میرزا و دوستانش را دستگیر کنند؛ با این حال، میرزا گفت: «این زن ایرانی است و ما باید او را نجات دهیم».  برای همین جایی را که روس ها، اسب هایشان را، نگه می داشتند آتش زدند. وقتی روس ها برای خاموش کردن آتش با سطل، آب می بردند؛ میرزا و دوستانش آن زن را  نجات دادند. میرزا هر روز در گیلان یاران زیادی پیدا می کرد که سلاح به دست می گرفتند و به جنگل می رفتند روس ها که حریف جنگلی ها نمی شدند و راه جنگل را بلد نبودند با یکی از خان ها دوست شدند که نام او شفتی بود. به او گفتند: باید میرزا کوچک خان را، از میان بردارد. شفتی گفت: «درو کردن این علف های هرز از سر راه به آسانی خوردن یک انجیر است». ولی میرزا و یارانش، شفتی را شکست دادند. او از میدان جنگ قرار کرد. بار دیگر روس ها، فردی را به نام مفاخر الملک به ریاست شهربانی رشت منصوب کردند و از او خواستند جنگلی ها را سرکوب کند، ولی این بار هم جنگلی ها، آن ها را اسیر کردند. انگلیسی ها در جنگی، رشت را اشغال کردند در این جنگ تعدادی از ایرانیان نیز با انگلیسی ها، همراه بودند. میرزا  که نمی خواست با سربازان ایرانی بجنگد عقب نشینی کرد و به سمت خلخال حرکت کرد که در بین راه معین الرعایا او را تنها گذاشت و چون میرزا راه را بلد نبود در سرما یخ زد و مرد.  

کتاب ستاره های آسمانی نماز جلد 1

یاس احمدیان از کلاس خانم جعفری

کتاب ستاره های آسمانی نماز 1، درباره ی خاطرات امام خمینی و بچه ها به ویژه نوه هایشان می باشد. نویسنده ی کتاب، خانم مرضیه غفار و تصویرگر کتاب، آقای محمدحسین صلواتیان است. داستانهای کتاب با موضوع خاطرات نماز کودکان با امام خمینی، بسیار آموزنده و جذاب است و از مهربانی های بسیار امام خمینی می گوید. ذکر یکی از داستان ها، خالی از لطف نیست. روزی امام خمینی (ره) به بچه ها گفت: «بچه ها از هفت سالگی شروع به نماز کنید تا وقتی نه ساله شدید عادت کرده باشید. بچه ها قبول کردند و نمازشان را می خواندند. روزی، امام خمینی از بچه ها پرسیدند نمازتان را خواندید؛ اگر بچه ها می گفتند خواندیم قبول می کرد و کنجکاوی نمی کرد. وقتی بچه ها به سن تکلیف رسیدند امام خمینی شاد و خندان وارد مسجد شد ند از بچه ها پرسیدند: «نمازتان را خواندید؟ بچه ها وقتی دیدند امام خمینی شاد است. تصور کردند که حتماً، نماز خواندنشان برایشان مهم نیست و گفتند "نه"». امام خمینی ناراحت و غمگین شدند. بچه ها هم ناراحت شدند که با حرف و عمل خود باعث شدند امام خمینی ناراحت شود. امام خمینی (ره) چقدر مهربان بود.

کتاب عطر گل های خورشید جلد 3

ثنا جعفری از کلاس خانم جعفری

مولف کتاب عطر گل های خورشید، خانم مرضیه غفار است. این کتاب در مورد خاطرات امام خمینی و فرزندان و نوه های ایشان است. تصویرگراین کتاب آقای محمد حسین صلواتیان است. سرفصل های این کتاب در مورد: احترام همسایه، بلندگو، سنگ، علی دکتر می شود و بدگویی از پدر و ..... می باشد. این کتاب 3 جلد دارد. خواننده با خواندن این کتاب در می یابد که، امام بچه ها را خیلی دوست داشتند و تولد نوه هایشان را هرگز فراموش نمی کردند. ایشان نیز از نوه هایشان انتظاراتی داشتند مثلاً دوست داشتند بچه ها مؤدب باشند و به بزرگترها و پدر و مادرشان، بسیار احترام بگذارند.

کتاب رازهای روزهای بهاری جلد سوم

سیده مهنا قربانی  از کلاس خانم جعفری

نویسنده یا مولف کتاب رازهای روزهای بهاری جلد سوم، امیرحسین زمانپور می باشند. این کتاب در سال 1391 به چاپ اول رسید. کتاب 24 صفحه دارد. از نظر نوع نگارش، نویسنده طوری کتاب را نوشته است که خواندن آن، خیلی آسان و ساده و روان است. طوری که هم کودکان و هم نوجوانان، به راحتی می توانند کتاب را بخوانند. کتاب 3 جلدی است و تمام صفحه های کتاب، نقاشی های زیبا و رنگی دارد. کسی که تصاویر کتاب را کشیده، محمد حسین صلواتیان می باشد. موضوع کتاب، خاطرات دوران کودکی فرزندان و نوه های امام خمینی و کسانی هست که درباره امام خمینی گفته اند. کتاب 8 فصل دارد که هر فصل آن، داستان های کوتاه و زیبایی دارد و موضوعات داستانها نیز بسیار جالب می باشد. هدف نویسنده از نوشتن این کتاب، آشنایی بیشتر کودکان و نوجوانان با خصوصیات اخلاقی و شخصیتی امام است. در پایان کتاب، اسامی کسانی را که داستان از زبان آنها گفته شده و نسبت آنها با امام خمینی، آمده است. ذکر یکی از داستان ها، خالی از لطف نیست چرا که داستان بسیار تأثیرگذاری است. «فاطمه دختری بود که به بیماری چشم مبتلا بود و پدر و مادرش پول درمانش را نداشتند. امام که متوجه این موضوع شدند گفتند: او را برای معالجه و درمان چشمانش به خارج ببرند و هزینه درمانش را خودشان تقبل کردند. این خاطره نشان می دهد که امام خمینی بسیار به کودکان و سلامتی آنها اهمیت می دادند و کودکان را دوست داشتند.  

کتاب عطر گل های خورشید جلد 2

مهتا سادات ابراهیمی از کلاس خانم گلی

جلد دوم کتاب عطر گل های خورشید، کتابی بسیار آموزنده و جذاب است. این کتاب نوشته خانم مرضیه غفار و از انتشارات فرهنگ و هنر است و نقاشی های زیبای این کتاب را آقای محمد حسین صلواتیان به تصویر کشیده است. این کتاب برای گروه سنی "ب" و "ج" یعنی برای کودکانی که در کلاس های اول تا پنجم تحصیل می کنند مناسب است. این کتاب سه موضوع دارد اولین موضوع آن درباره خاطرات خانواده امام خمینی (ره) است. دومین درباره داستان های تاریخی و سومین موضوع، داستان های اخلاقی است. این کتاب ده داستان دارد. اسم داستان های آن عبارتند از: توپ، نماز ظهر و عصر، مرا بیدار کن، احترام به مادر، درس خواندن، قهر، سلام، دختر خوب است، گلی برای امام، و شوخی با حسن است. این کتاب به ما یاد می دهد که اخلاق و رفتاری خوب داشته باشیم. اسم اولین داستان که"توپ" است از زبان خدیجه ثقفی، هسر امام گفته شده است. ایشان اینچنین تعریف کردند: «روزی از تهران برای فرزندم احمد توپ خریدم و به قم بردم توپ را به احمد دادم آقا توپ را از او گرفت. گفتم: چه اشکالی دارد که او توپ داشته باشد؟ آقا گفتند: اگر فرزند من توپ داشته باشد و با توپ بازی کند باعث حسرت و ناراحتی بچه های دیگر می شود». ایشان بسیار مهربان و باگذشت بودند که حاضر شدند بچه های خودشان با توپ بازی نکنند تا باعث ناراحتی بچه هایی که پولی برای خریدن توپ ندارند نشوند.

داستان دوم از زبان سید عماد طباطبایی نتیجه امام است ایشان گفتند: روزی پیش امام رفتم ایشان گفتند: «درست را خوب می خوانی؟ گفتم: بله. گفتند: خوب کاری می کنی اگر می خواهی وقتی بزرگ شدی خوب زندگی کنی باید درس بخوانی اگر می خواهی در جهان و آخرت خوب زندگی کنی باید درس بخوانی و به آنچه یاد گرفته ای عمل کنی».

کتاب بچه ها و کاردستی

فاطمه فیروزیان از کلاس خانم گلی

نویسنده و تصویرگر کتاب، مرتضی امین است. ناشر کتاب، موسسه فرهنگی و هنری قدر ولایت می باشد. داستان کتاب درباره امام خمینی است. روزی چند تا از بچه ها به صورت گروهی به درست کردن کاردستی مشغول شدند. پدربزرگ بچه ها، چون خود را سالخورده و مسن می دید، تمایل به کمک به کودکان نداشت. در همین لحظه، یک پروانه به سوی آنها آمد و داستانی از امام خمینی تعریف کرد او گفت: امام یکی از پرکار ترین افراد بود. همیشه مشغول کار بود و هیچگاه خسته نمی شد ولی با صدای اذان از کار، دست می کشید. بعد از تمام شدن داستان، پدربزرگ بچه ها قول داد مثل امام خمینی پابه پای بچه ها کار کند و بیکار نماند و نگوید پیر شده است.

کتاب بچه ها و نیازمندان

الهام عنایتی از کلاس خانم گلی

کتاب بچه ها و نیازمندان از سری مجموعه کتاب های «قصه های پروانه» و نوشته ی مرتضی امین است. موضوع کتاب، شخصیت مهربان امام و کمک به نیازمندان بود. روزی، زنی مسیحی به خاطر علاقه و ارادتی که به امام خمینی و شخصیت بزرگ و مهربانش داشت، گردنبندش را که خیلی دوستش می داشت به امام هدیه کرد. چند روز گذشت. دختربچه سه ساله ای که پدرش را در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران از دست داده بود با مادرش به دیدار امام آمد. امام دختربچه را روی زانویش نشاند و گردنبند آن زن مسیحی را به دختر بچه هدیه داد. دختربچه خوشحال و ذوق زده شده بود و با این یادگاری قشنگ همراه با مادرش به طرف خانه برگشت.





نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی