در اردیبهشت سال 1398، جلسه نقد و بررسی کتاب "فرهنگ عامه مردم مازندران"؛ خوانشی از منظر روانشناسی، اسطوره شناسی، و زبانشناسی در محل سالن کنفرانس شهید آباد حوزه هنری شهر ساری برگزار شد.
یاسر محمودی معاونت هنری و پژوهشی حوزه هنری و مسئول هنرهای نمایشی و پژوهشی گفت: نشست های نقد و بررسی، نشست های ارزنده ای است. امیدوارم این نشست ها، ادامه دار باشد و با همکاری ارگان های فرهنگی، قوی تر از قبل ادامه یابد.
سیدحمزه کاظمی سنگدهی، نویسنده کتاب گفت: کتاب حاضر از هشت فصل تشکیل شده است. عنوان کتاب، عنوان بسیار کلی است و خود به این عنوان انتقاد داشت. چون یک ایراد است و در این کتاب فقط برشی از فرهنگ عامه مورد بررسی قرار گرفته است. مجرای بررسی از منظر روانشناختی است. در بخش مقدمه کتاب باید گفت که مقدمه راجع به دانش عامه است و معنای تحت الفظی کلمه، فرهنگ عامه است.
فصل اول در ارتباط با باوری در مردم مازندران است که البته باورها به صورت جزء در مناطق مختلف مورد بررسی قرار نگرفته است. در واقع یک تحقیق میدانی است. باورها به صورت جزء در ارتباط با اقشار مختلف در فصل های ابتدایی کتاب آمده است. بخش های بعدی کتاب، پژوهش های تحلیلی در خصوص این باورهاست.
فصل دوم؛ مکانیسم شبیه خوانی است. بررسی مختلفی در این زمینه صورت گرفته است و از کارکرد شفابخش امواج آلفا صحبت به میان آمده است.
فصل سوم در خصوص سنگ صبور است و مرگ و تجدید حیات در این فصل بررسی شده است. یک مقدار ممکن است که انتخاب کردن داستان هایی که در فصل شوم کتاب مطرح شده است سخت باشد.
فصل چهارم راجع به کیهان شناسی در مردم مازندران است. بابل قدیم را در تاریخ تمدن مورد مطالعه قرار می دهید مثلاً مشاهده خواهید کرد که افسانه ی آفرینش به طرز خاصی روایت شده است یا مثلاً این سوال ها پیش می آید که، بشر 9000 سال پیش در مازندران، وقتی آن کائنات را نگاه میکرد آن را چگونه تفسیر می کرد؟ آیا او هم فکر میکرد وقتی زلزله میآید ماری بر گرد زمین هست و وقتی مار خودش را تکان می دهد زلزله به وجود میآید و مثل مردم بین النهرین فکر می کرد؟ یا مثل مردم یونان تصور می کرد که وقتی آتشفشان به وجود می آید معتقد بودند دیوهایی در زیر زمین هستند که به بند و حبس کشیده شدند و آنها وقتی خودشان را تکان می دهند یا نفس می کشند زمین می لرزد و بخارات آنهاست که به شکل آتشفشان از زمین بیرون می آید. حال سوال این است که، مردم مازندران چگونه فکر می کردند؟
نویسنده بر این باور است و در ادامه مطرح می کند که من باوری را پیدا کردم. در طی سال های متعدد شرایط کاری به گونه ای بوده است که از نکا تا رامسر، جاهای مختلفی زندگی کردم و یکی از چیزهایی که همیشه برایم جالب بوده است این است که، یک پژوهش میدانی انجام دهم و از افراد مسن محلات بپرسم که مثلاً این آسمان از کجا آمده؟ (به مازنی؛ این آسِمون،کِجِ جا بی یموئمه؟) اغلب آنها اظهار بی اطلاعی می کردند. دریافتم که گویی گسستی اتفاق افتاده است. گویا نیاکان ما یا پدربزرگ ها و مادربزرگ های ما، اطلاعی نداشتند. این مسئله را خیلی اتفاقی پی بردم. شبی در کنار یکی از بانوان مسن روستا نشسته بودم. خط بازوی کهکشان راه شیری کاملاً مشخص بود. از آنجا که در این روستای ییلاقی گرد و غبار و بخار کمتر است این خط کاملاً قابل رویت بود. از پیرزن پرسیدم این چیست؟ پاسخ داد: این نخ است که پیرزنی که در آسمان ها هست با چرخ نخ ریسی (به مازنی؛ چَل) مشغول نخ ریسی است و وقتی او چَل را می گرداند همراه با او، ماه و خورشید و ستاره در آسمان می گردند. پی بردم که چه باور زیبایی است! برای چه دوره تاریخی است و چقدر جای صحبت دارد و چطور مازنی 6000 سال پیش با توجه به ابزار کار خودش به ریسندگی و یکجانشینی روی آورده و حیوانات دور و بر خود را اهلی کرده و سعی کرده که با پوشش بدنشان برای خودش پوشاک تهیه کند؟ پس از طریق ابزار کار خود، جهان پیرامونش را تفسیر می کند. او معتقد است که پیرزنی است که این کار را می کند؛ حال یک الهه بانویی یا کارگزاری بوده است که ما هیچ اطلاعی از آن نداریم. هیچ چیز راجع به این مطلب وجود ندارد.
بخش بعدی که برای خود نویسنده هم خیلی جالب بوده است راجع به شورچشمی است. اعتقاد بسیاری از مازندرانی ها بر این است که مثلاً چشم کسی می گیرد. چشمِ گیرایی دارد. این چطور است؟ واقعاً چگونه عمل می کند؟ مکانیسم عمل چیست؟آیا واقعاً کسی وجود دارد که می تواند این مسئله را تلقین کند یا انرژی ساطع کند و تحقیقاتی که تا به حال به عمل آمده چطور بوده یا بررسی بالینی یا میدانی چه چیزی را عنوان می کند؟ در فولکلور اصل اساسی این است؛ نمی گوید این درست است یا غلط! مثلاً فردی قصد مسافرت دارد پشت سرش آب می ریزند. می پرسید چرا آب پاشیدی؟ در جواب می گوید: آب پاشیدم که برگردد. بررسی نشده که مشخص شود آیا آب پاشیدن در برگشت فرد مسافر موثر است؟ کسی به این مسئله کاری نداشته و فقط آنچه قابل مشاهده بوده این است که این عمل چه تأثیری در اشخاص مختلف دارد و چه کمکی می کند؟
بخش بعدی که دو سه صفحه ای بیش نیست در مورد قلب "م" و "ن" است که در بسیاری از واژه های مازنی به کار رفته است. یک مازندرانی به هنگام صحبت خیلی راحت "م" و "ن" را با هم قلب می کند. به طور مثال از مازندرانی می پرسیدید از کی اینجا بودی؟ (به مازنی؛ کی تا حالا اینجه دیی؟) می گوید: خَلِ تون. دوباره همین سوال را بپرسید می گوید: خلِ توم (به معنی: خیلی وقت). او "م" و "ن" را با هم قلب می کند. اینجا چه اتفاقی می افتد؟ شاید از نظر زبانشناسان پاسخ چیز دیگری باشد اما نویسنده در بررسی فیزیولوژیک دریافته است که در روند تثبیت نقشه زبانی در مغز، احساس کرد که اتفاقی می افتد اما دریافت که این قلب، اشتباه نیست. مسیری است که گاهی وقت ها به این صورت و به صورت چنین کلماتی به یکدیگر ختم می شوند.
بخش بعدی مربوط به دیو در مازندران است. ماهیت دیو در تجربیات اساطیری ما چه بوده است؟ مثلاً هنوز که هنوز است روستاهایی در مازندران است که کلمه "دیو" در آنها وجود دارد مثلاً "دیوکتی" از روستاهای اطراف شهر ساری یا روستایی به اسم "دیوکلا". در بهشهر و نوشهر و چالوس، نام های خانوادگی "دیوسالار" فراوان است. این مسئله مهم است و قابل توجه است که خداوندان تا چه اندازه در ذهنیت مردم رسوخ کردند که هنوز هم، این اسامی هستند و از بین نرفتند. این مسئله هم قابل بررسی است که خدایانی که در دوران پیش از زرتشت حضور داشتند و مورد پرستش قرار می گرفتند که اغلب ارتشدار بودند و در جنگ ها به درگاه آنها استغاثه می شد و از آنها کمک گرفته می شد اینها ارتباطشان با دیو چگونه است؟
فصل آخر فصل هشتم است، که به صورت مروری آمده است و صفحات کمی دارد و راجع به نقش فرهنگ در پذیرش یا عدم پذیرش توسعه است. این مورد، وام دار از یک تحقیق است. واحد جامعه شناسی دانشگاه مازندران تحقیقی انجام دادند در مورد "پذیرش یا عدم پذیرش توسعه فرهنگ مردم مازندران". بررسی این چنینی، در کردستان هم انجام شد. نتایج جالبی حاصل شد. نتایج را که در کنار هم گذاشتند مشاهده شد، بعضی از مصادیق فرهنگی در مازندران با مصادیق توسعه در تضادند. اصلاً ریشه فرهنگی عمیقی در مردم مازندران وجود دارد و این قابل توجه است که چطور فرهنگ در برابر مصادیق توسعه و خصوصاً دگرگونی، گاهی مقاومت عمیقی دارد.
نویسنده در پایان اظهار داشت: کتاب های زیادی وجود دارند که گردآوری باورهاست. افسانه ها، باورها، قصه ها، و متل ها، همه و همه گردآوری شدند. در این زمینه ها بسیار کار شده و اینها در واقع ثبت مسائل شفاهی است که خیلی باارزش است اما بحث سر این است که احساس نیازی شده است. هیچ گمانه زنی در مورد آن باورها وجود ندارد و هیچ ساختار تحلیلی در آن وجود ندارد و یا بررسی تطبیقی در آن وجود ندارد که از این سرزمینی که راجع به آن صحبت می شود که جغرافیای مشخصی هم دارد؛ ریشه های این باورها کجاست؟ و چگونه است و چه آیتم هایی، نحوه ای خاص از بینش و تفکر را به وجود آوردند. البته بنده سعی کردم تا اندازه ای در این حوزه ورود پیدا کنم و اما اینکه تا چه اندازه موفق بوده ام یا در چه مواردی ممکن است اشتباه کرده باشم را نمی دانم زیرا مقیاس قدری مشکل است. زیرا که ممکن است به طور مثال 5 مولفه در یک نظام با 5 مولفه در نظامی دیگر با هم برابر باشند و این لزوماً تایید نمی کند که مولفه های دیگر هم با هم برابر باشند و این ضعف اساسی قیاس از 2500 سال پیش که راجع به آن صحبت شده، هست و همچنان هم وجود دارد چون با بررسی قیاسی همیشه این ظن وجود دارد که ممکن است اشتباه کرده باشم به قول موریس بلانشو؛ من قصدم پر کردن چاله ها نیست بلکه قصدم نشان دادن چاله هاست که اگر شما فکر می کنید سرزمینی که اینقدر یکدست است اینطور نیست در این بین تپه ماهور است. دریا هست. جنگل هست و هزار چیز دیگر هم وجود دارد و ما اگر امروز چیزی را به عنوان یک مازندرانی درک می کنیم چیزی است که از مجرای عجیب غریبی به ما رسیده است
محسن طاهری یکی از منتقدان گفت: نظر نویسنده را در مورد باورهای مردم در ارتباط با "کفشدوزک" قابل تأیید است. وی توضیحاتی در این زمینه داد و اظهار داشت پشت همه این حرف ها، و همه این داستان ها باورهایی وجود دارند که برای انسان های مختلف متفاوت است و این مسئله، آن را جذاب تر می کند. اینکه فکر کنیم که پشت هر باور، چقدر می تواند داستان های مختلفی وجود داشته باشد.
قاسم رجبی یکی دیگر از منتقدان گفت: در مورد بخش شبیه خوانی و تعزیه خوانی باید بگویم که ما، 9 نسل تعزیه خوان بودیم و هستیم و اگر در جایی تعزیه می خواندم و اشتباهی صورت می گرفت مثلاً در شهر خودم، پیرزنی جلوی من را می گرفت و می پرسید اینجای تعزیه را چرا نخواندی؟ یا چرا این آهنگ را در بیت رعایت نکردی یعنی به ملودی هم، حساسیت نشان می دادند. اینها از بس تعزیه دیده بودند یا گوش می کردند همه را از بر بودند. برایم جالب بود که چرا حساس هستند؟ به این نتیجه رسیدم که یک باوری برایشان وجود دارد. مثلاً در ارتفاعات به ویژه ارتفاعات آمل بر سر تعزیه خوانی و گوینده ی تعزیه دعواست. خیلی برای مردمشان مهم است. مسئله مهم دیگر و قابل توجه، در مورد گردآوری فرهنگ عامه است. افراد بسیاری فرهنگ عامه را گردآوری کردند. مثلاً رقص شالی یا پرندگان. اما باید دید که آیا واقعاً ریشه یابی شده است؟ یا در مورد ریختن آب پشت سر مسافر که بسیار انجام می شود آیا ریشه یابی انجام شده است یا به هنگام خروج از منزل افراد از زیر قرآن رد می شوند. جدا از ارزش معنوی و نگاه دینی مان، چرا این مورد ریشه یابی نشده است. این نگاه ها خوب است اما دانستن چرایی به وجود آمدنش، بسیار جالب تر است.
رجبی در ادامه اظهار داشت: دانستن چرایی و ریشه یابی این باورها و اعتقادات برایم بسیار جالب است. این کتاب را عاشقانه خواندم و به ویژه از بخش شبیه خوانی کتاب بسیار لذت بردم.
محمد داودیان کارشناس ارشد روانشناسی بالینی هم گفت: به عقیده ی من تمام باورها و تمام اطلاعات علمی که تا به امروز به دست آوردیم همه اینها می توانند درست باشند اما در حد 50 درصد. 50 درصد دیگر ممکن است واقعیت دیگری باشد. این مورد تأیید است که معلومات، دریایی است در دریای مجهولات. هر چه دریای معلومات بزرگتر شود به همین نسبت دریای مجهولات هم بزرگتر می شود. اینکه در این کتاب تلفیق اعتقادات گذشته را با مطالب جدید بررسی کردند واقعاً شاهکار است. مطالعه اخیرم مربوط به کتاب "شرف النبی"است؛ این کتاب مربوط به اعتقادات گذشته است و در آن، از پیامبری صحبت شده است که گوسفندان را ذبح می کرد تا قربانی را به خدا دهد ولی هر گوسفندی را که ذبح می کرد آتش قرمزرنگ بدون دودی را می دید و یک زنجیر سفیدی که می آمد و این گوسفند را می گرفت و در آسمان در سوراخی که ایجاد شده بود فرو می برد. اینها همه آثار فرازمینی هاست که الآن در مورد آن فراوان صحبت می شود. البته این دیدگاه هم 50 به 50 است و نمی توان صد در صد راجع به آن گفت. کتاب، کتاب بسیار جالبی است و به جرأت می توان گفت که کتابی روانشناسانه است. یعنی پیشرفت ذهنی مخاطب را در نظر گرفته است. از ابتدا شروع کرده و ذهن مخاطب را رشد داده تا اینکه به مطالب مهمی که در فرهنگ عامه مردم مازندران وجود دارد صحبت به میان آورد.
رجبی گفت: یادم می آید وقتی در کوهستان، شغال، زوزه می کشید مردمان کوهستان می گفتند: زوزه ی شغال بزرگ (به مازنی؛ بَوُ شال) است و بارها شنیدم که می گفتند این زوزه، زوزه ی بدیمنی است. یا می گفتند در منزل ما مریم بانو یا عیسی هست. این باورشان بود. ما ضرب المثل هایی داریم یا باورهایی داریم که دقیقاً از اتفاقاتی می گوید یا برگرفته از لحظه ای است که آن لحظه به کشف و شهودی برمی گردد که در دوره ای اتفاق افتاده است. قدمت خیلی زیادی دارد و هرگز باز ایستادنی نیست. فقط مسئله مهم این است که دائماً به ذهن انسان می رسد که ابتدا یا اولین کسی که این باور را انتقال داد یا مَثَل را گفت چه کسی بود و بر چه اساس بود؟ این مسئله سبب رازآلودگی قضیه می شود. نویسنده سعی کرده ارتباطی بین فرهنگ عامه و دانش آکادمیک برقرار کند و ارتباط متقابلی در بین آنها قابل مشاهده است. یعنی فرهنگ عامه به نوعی می تواند گشاینده ی موضوعات و مباحث جدیدی برای دانش آکادمیک باشد و از طرفی دانش آکادمیک نیز تأثیراتی بر روی فرهنگ عامه دارد. اینها نه تنها در مقابل یگدیگر قرار نمی گیرند بلکه دائماً مباحث جدیدی را جلوی هم باز می کنند.
داودیان در ادامه اظهار داشت: در علم روانشناسی به عقیده ای رسیدیم که ذهن انسان بسیار قدرتمند است و اینکه تا الان هم بیشترین استفاده ای که از مغز شده 30 درصد بوده است. پس صد در صد مغز چه خواهد شد؟ ما بیماری داریم به نام "شیزوفرونی" که انسان موجودی را در کنار خود خلق می کند. با آن زندگی می کند و اثرات زیادی را بر وی می گذارد. در گذشته کسی برای اولین بار تلقینی را در دیگران ایجاد می کرد و دیگران هم به این باور می رسیدند. آن باوری که ماندگار شده است الآن فرهنگ عامه شده است.
طاهری گفت: خودم موقع زایش بسیاری از مثل ها و باورها بودم. در ییلاق ما آدمی بود به اسم ذکریا. ذکریا به عروسی ای در روستای هم جوار می رود. با این وجود که در عروسی مهمان بود اما تصمیم می گیرد که سینی پر از ماست را پخش کند. پخش کردن ماست در مهمانی های بزرگ و مراسمات خاص، مهارتی ویژه را می طلبید. ناگهان به هنگام پخش ماست به مشکلی برمی خورد. به عقب می افتد و ماست روی سر و صورت مهمانان می ریزد. الآن 40 سال از آن زمان می گذرد و از آن زمان ضرب المثلی به وجود آمده است و هر وقت، کسی کاری را به درستی انجام نمی دهد یا خرابکاری می کند اهالی می گویند: کار تو مثل کمک کردن ذکریا و خرابکاری است (به مازنی؛ تِه کار، مِثه ذکریا، پیشکاری هاکِردِنه). وقتی دقت می کنیم می بینیم بسیاری از ضرب المثل ها در حکایات روزمره افراد در حال اتفاق است. اما بسیاری از این ضرب المثل ها ثبت نمی شوند. در واقع کسی نیست آنها را ثبت کند. همانطور معماری در خدمت بشریت است تا انسان ها، راحت تر زندگی کنند. عمران، شیمی، پزشکی، و همه اینها در خدمت انسان هستند تا زندگی انسانها را راحت تر کنند. همانطور که در مورد پشت سر آب ریختن، گفته می شود فردی که آب می ریزد قصد انجام کار مهمی را دارد. او می خواهد مسافر را آرامش دهد. .مسافر وقتی آب روشنی پشت سرش ریخته می شود خصوصاً توسط مادرش، راحت تر سفر می کند. با آرامش بیشتری حرکت می کند و فرهنگ عامه دائماً با ما اینچنین کاری می کند اما متأسفانه اینها مانند سیاره ها و ستاره ها دائماً در حال مرگ هستند. در هر لحظه، کلمات و باورهای زیادی می میرند. همانطور که شعرهای زیادی می میرند.
مهندس شجاعی هم به عنوان منتقد اظهار داشت: واقعاً چیزی نمانده که مطرح شود و این نشان دهنده این است که ما مازنی ها بسیار به هم نزدکیم. باورهای بسیار نزدیک به همی را داریم. همه این مسئله را پذیرفتیم و این باور ماست. متأسفانه یکی از ضعف های بزرگ ما این است که بسیاری از باورهایمان ثبت شده نیست. باورهایمان سینه به سینه است که سبب شده خیلی ها از بین روند. یک نکته قابل ذکر و بسیار با اهمیت در خصوص این کتاب این است که نویسنده ی کتاب از منظر روانشناسی وارد می شود. تعدادی از باورها را معرفی می کند و در نهایت از طریق علم، نتیجه گیری می کند. نویسنده، بسیار کار روانشناسانه ای را انجام می دهد و بسیار بی نظیر مخاطب را درگیر می کند و چقدر هنرمندانه مخاطب به این باورها ایمان می آورد و به یقین می رسد و در نهایت در نتیجه گیری علمی، مخاطب به این نتیجه می رسد که نویسنده دقیقاً درست گفته است.
شجاعی ضمن اینکه این اثر را شایسته تقدیر دانست و به نویسنده بسیار تبریک گفت، اظهار داشت: نویسنده اثری را نگاشته است که کمتر کسی در زمینه ی فرهنگی در مازندران انجام داده است. کسی باورهایمان را تحلیل نکرد و از آنجا که آقای کاظمی پایه گذار این مسئله بودند، امیدواریم در آینده این روند ادامه دار باشد. اگر این فرهنگ از بین رود باید به جرأت گفت که ما از بین رفتیم. متأسفانه در بسیاری از موارد نزدیکی به تهران و شهرنشینی، به باورهای ما لطمه وارد کرده است. بخش شبیه خوانی از بخش های مورد علاقه ام بود. در تئاتر بسیار به شبیه خوانی پرداخته شده است.در یکی از برنامه هایی که بر مستندسازی انجام شد مربوط به آیین شبیه خوانی بود. بازیگر نقش شمر بسیار بیمار شد. جوانی از بین جمعیت که وضعیت نابسامانی داشت گفت من نقش شمر را بر عهده می گیرم. او یک جوان بسیار خشنی بود و هیچ کس، یارای مقابله با او را نداشت. زمانی که قرار شد سر امام حسین (ع) را ببرد نمی توانست. او گریه می کرد و همه بر صورت و صورت خود می زدند و شیون می کشیدند. دیگر، این تعزیه و مشابهش تکرار نشد. در مورد قلب "م" و "ن"، نزدیک بودن مجاری این دو خیلی تأثیرگذار است و این نکته جالب بود که از منظر ذهنی و فیزیولوژیک این دو حرف نزدیک به هم هستند. این بخش از بخش های بسیار جذابی بود که سبب شد بر اطلاعاتم در این زمینه اضافه شود.
دکتر بحری دیگر منتقد کتاب گفت: فکر می کنم که در حق این کار اجحاف شده است. اثر در سال 1395 انتشار یافت و اکنون در سال 1398، نقد و بررسی آن در حال انجام است. باید گفت که موضوعاتی که انتخاب شده است موضوعاتی است که به نظر می رسد ترکیب آن دلی باشد. چارچوب خاصی ندارد اما جذابیت بیشتری به اثر بخشیده است. تلفیق کلمات هم در فصل قلب کردن "م" و "ن" بسیار جالب و زیبا است. مازندرانی ها حرف های زیادی را قلب می کنند به هنگام اتصال "ن" و "ب"، آن را "م" ادا می کنند، دو "واو" را در کنار هم "ب" تلفظ می کنند مانند داوود (دابود) و یا حرف "و" در کنار "ف" را "ب" تلفظ می کنند مانند وفایی (بفایی).
گفتنی است این جلسه مفید ادبی با همکاری اداره کتابخانه های عمومی شهرستان ساری، اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهر ساری، و حوزه هنری شهر ساری برگزار شد.